بي تو هر لحظه مرا بيم فرو ريختن است ، همچو شهري که به روي گسل زلزله هاست
نيمکت با هم بودنمان تنهاست ، من دل نشستن ندارم ، تو دليل نشستن باش
زلال که باشي سنگهاي کف رودخانه ات را مي بينند ، بر مي دارند و نشانه مي روند درست به سوي خودت
من صبورم اما ... ، بي دليل از قفس کهنه ي
بقیه در ادامه مطلب