loading...
رضا اس ام اس
mohammadreza بازدید : 50 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)

اما به ياد هم بودن را هر لحظه ميتوان تکرار کرد

 

 

 

بي سر و پايم سر وپايم توباش

 

مانده ي راهم ره و هادي تو باش

 

گر برهند عالم و آدم ز من

 

آبرو و عزّت و جاهم تو باش

 

 

 

 

 

 

در دلم حس غريبي ست که يک مرغ مهاجر دارد

 

و چه اندوه عجيبي ست که در خلوت دل

 

ياد يک دوست نباشد که تو را غرق تماشا سازد

 

 

 

 

 

قلبم تهي ز شوق و رنگ / قلبم را جنگ آب و نهنگ

 

قلبم تباه ز تاريکي و ننگ / قلبم مرده درآغوش سنگ

 

 

 

 

پاهايم را که درون آب مي زنم، ماهي ها جمع مي شوند

 

شايد اين ها هم فهميده اند / عمري “طعمه روزگار”بوده ام

 

 

 

 

بي تو اما عشق بي معناست ، مي داني؟

 

دستهايم تا ابد تنهاست ، مي داني؟

 

آسمانت را مگير از من ، که بعد از تو

 

زيستن يک لحظه هم ، بي جاست ، مي داني؟

 

 

 

 

 

از بس خوابت را ديده ام ديگر نمي گويم "خوابم مي‌‌آيد

مي‌گويم "يـــــــارم مي‌‌آيد"

وعده ي ما همان روياي‌ هميشگي

 

 

 

 

کاش دنيا

يکبار هم که شده

بازيش را به ما مي باخت

مگر چه لذتي دارد

اين بردهاي تکراري برايش؟

 

 

 

 

اگر چه عاشقي پر شور بوديم

به خود نزديک و از هم دور بوديم

شب و روز از جدايي مي‌سروديم

من و تو وصله‌اي ناجور بوديم

 

 

 

به همين سادگي از چشم دلم افتادي

آخرين بار چنان برگ گلي در بادي

بيشمارند همه تيشه بدستان در صف

گرچه شيرين مني از دهنم افتادي

باز گويم که چه ساده در دلم جا کردي

نه به اين سادگي اما تو ولي افتادي

 

 

 

 

آب و هواي دلم آنقدر بارانيست

که رخت هاي دلتنگي ام را

مجالي براي خشک شدن نيست

اينگونه است که دلم برايت هميشه تنگ است

 

 

 

مهم نيست در عشق به وصال برسي مهم اينست که لياقت تجربه کردن يک عشق پاک رو داشته باشي

 

 

 

 

من و باران، من و دريا، من و تو

 

من و شب‌بو، من و فردا، من و تو

 

دوباره عاشقي را مي‌سراييم

 

من و مجنون، من و ليلا، من و تو

 

 

 

 

به بند دلت مياويز

رخت خاطره ام را

گرد باد هاي فراموشي حرمت نمي شناسند

 

 

 

 

دلم غرق تماشا بود، رفتي

ميان اشک و آه و دود رفتي

کنار حسرتي ديرينه ماندم

بهار من، گل من، زود رفتي

 

 

 

دلم باغي پر از ريحان و گل بود

به روي رود عشقت مثل پل بود

نگاهم کردي و ويران شد اين دل

مگر چشم تو از قوم مغول بود؟

 

 

دلتنگي عين يه مار اومده رو قلبم نشسته

 

هر چند لحظه 

 

يا چند ساعت گاهي هم چند روز يک بار ميآد نيششو فرو ميکنه تو قلبم 

 

گُر ميگيرم

 

بعد آرووم ميشم

 

دوباره......ا

 

 

 

آموخته ام

که بدون عشق مي توان ايثار کرد

 

اما

 

بدون ايثار هرگز نمي توان عشق ورزيد

 

 

 

 

سخت ترين دوراهـي

دو راهي بين فراموش كردن و انتظار است

گاهي كامل فراموش ميكني

و بعد ميبيني كه بايد منتظر مي ماندي

و گاهي آنقدر منتظر مي ماني كه

ميفهمي زودتر از اينها بايد فراموش مي كردي

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    برند گوشی شما؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 65
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 51
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 57
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 57
  • بازدید ماه : 59
  • بازدید سال : 417
  • بازدید کلی : 8,632